تا اینجای زندگی همه علایقم رو دنبال کردم. زمان بسیاری از دست دادم تا بفهمم ته چیزهایی که سالها دنبالش بودم، آش دهن سوزی نبوده و ارضایم نمی کند؛ علاوه بر اینکه همین فهمیدن، خودش دستاوردی است که شاید اثرش را در کار بعدیم گذاشته باشد. نقاشی می کردم و دیگر نمی کنم. مجسمه سنگی می ساختم و دیگر نمی سازم. عکاسی می کردم اما الان دوربین هم ندارم. شیشه گری فوتی یاد گرفتم و به تولید رسیدم ولی رها کردم. داستان می نوشتم ولی دیگر نمی نویسم. دکتری منابع طبیعی و جامعه شناسی از دانشگاه تهران گرفتم اما هیچ فعالیتی در این زمینه ندارم. مدت ها درگیر یادگیری چند زبان خارجی شدم. مدتی جهانگرد شدم ولی مدت هاست گاهی یک هفته می شود که رنگ آسمان خارج از آتلیه ام را نمی بینم. بگذریم، اگر بخواهم بگویم در زندگیم چه کارها کرده ام باورتان نمی شود. پنج سال است وارد دنیای سفال و سرامیک شده ام. اینکه هنوز فکر می کنم اول راه هستم و برای انتهایش هم تصویری ندارم و هر روز عطشم به آن بیشتر می شود یا نشانه این است که این هنر چیز متفاوتی در خود دارد یا اینکه من دچار چهل سالگی شده ام.